کد مطلب: 116022
آخرين يار امام حسين(ع) در روز عاشورا
تاریخ انتشار : 1393/01/01
نمایش : 856

به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار، هر يک از روزهاي دهه اول محرم به يک عنوان که غالبا نام شهداي کربلا است، مشهور گرديده و ستايشگران اهل بيت(ع) با ذکر مصائب صاحب نام آن روز به عنوان مقدمه، عزاي حضرت اباعبدالله الحسين(ع)را اقامه مي نمايند. بنا بر سنت روضه خواني معمول، روز پنجم محرم اختصاص به روضه خواني شهادت عبدالله بن حسن(ع) کودک خردسال امام حسن(ع) دارد که در آخرين دقايقي که سيدالشهدا(ع) درگير جنگ تن بن تن بود، در حاليکه دستانش در دستان حضرت زينب(ع) بر بلنداي تل زينبيه بود تنهايي عمو را در ميان لشکريان يزيد ديد و خود را از دست عمه رهانيد و براي حمايت از عموي بزرگوارش به سوي ميدان جنگ دويد و خود را حائل ميان اباعبدالله(ع) و لشکريان عمر سعد قرار داد و جان شيرين خويش را فداي خامس آل عبا کرد.

منابع تاريخي از کودکي کم سن و سال به نام عبدالله بن حسن بن علي(ع) به عنوان يکي از شهداي کربلا ياد کرده اند. نقل شده که در واپسين لحظات حيات شريف سيدالشهداء(ع) و در حالي که سپاه کوفه امام(ع) را محاصره کرده بود، عبدالله بن حسن(ع) که هنوز به حدّ بلوغ نرسيده بود، خيمه گاه را ترک کرده، شتابان به سوي امام(ع) حرکت کرد. امام(ع) با ديدن او خطاب به خواهرش زينب(س) فرمود: «خواهرم اين كودك را نگهدار» زينب کبري(س) خود را به کودک رساند و سعي کرد از رفتنش جلوگيري کند؛ اما عبدالله با سرسختي و سماجت از بازگشت امتناع مي کرد و مي گفت: «به خدا قسم که از عمويم هرگز جدا نمي گردم.» سرانجام عبدالله خود را از دستان عمه اش رها کرد و نزد عمو رفت. در اين هنگام بحر(ابجر) بن کعب- و به نقلي حرملة بن کاهل اسدي- با شمشير به امام حسين(ع) حمله کرد، عبدالله به او گفت: «اي پسر زن ناپاک! مي خواهي عمويم را بکشي؟» در اين هنگام ابجر شمشير خود را فرود آورد، كودك دست خويش را سپر كرد ضربت شمشير دست او را قطع کرده و آن را به پوست آويزان کرد، پس او فرياد زد: «وا اماه!»

امام حسين(ع) عبدالله را در آغوش کشيد و گفت: «اي پسر برادر! در اين سختي شکيبا باش و از خداي خود چشم نيکي دار تا تو را به پدران نيکوکارت ملحق کند.» سپس امام حسين(ع) دست به سوى آسمان بلند كرده گفت: «بار الها اگر اين مردم را تا مدتي در اين دنيا از زندگى بهره مند کرده اي، پس جمع آنان را به سختى پراكنده ساز و ميان دلهايشان جدايي و فاصله انداز، و هيچ فرمانروانى را از ايشان خوشنود نساز، زيرا كه اينان ما را به سوي خود خواندند كه ياري مان كنند، سپس به دشمنى با ما برخاسته ما را كشتند؟» اما به نقل از برخي ديگر از روايات، حرملة بن کاهل اسدي تيري به سوي عبدالله بن حسن بن علي(ع) پرتاب کرد و او را در حالي که در دامان امام(ع) قرار داشت به شهادت رساند.

در زيارت ناحيه مقدسه از اين کودک شهيد ياد شده و مورد سلام و درود امام جواد(ع) قرار گرفته است در اين زيارت آمده: «السّلام علي عبدالله بن الحسن بن علي الزکي» و سپس بر قاتل او حرملة بن کاهل اسدي لعن شده است.

ديگر فرزندان امام حسن(ع) در عاشورا


از ديگر فرزندان امام حسن(ع) که در واقعه عاشورا در رکاب اباعبدالله الحسين(ع) جنگيدند، حسن مثني بن حسن بن علي(ع) است. ابومحمد حسن از فرزندان امام حسن مجتبي(ع) از مادري به نام "خوله دختر منظور بن زبان بن سيّار فزاري" متولد شد. پيش از حرکت امام حسين(ع) به سوي کربلا، امام حسين(ع) يکي از دو دختران خود - سکينه و فاطمه- را جهت ازدواج به حسن بن حسن(ع) پيشنهاد کرد و فرمود: «هر کدام را که دوست داري انتخاب کن»؛ اما او از پاسخ شرم کرد آنگاه امام(ع) خود فرمودند: «براي تو فاطمه را برمي گزينم، همانا او بيشترين شباهت را به مادرم فاطمه زهرا(ع) دارد»، پس فاطمه را به ازدواج او در آورد. حسن مثني از مدينه تا کربلا امام حسين(ع) و يارانش را همراهي کرد.

در روز عاشورا در حالي که ?? يا ?? سال بيش نداشت، در حمايت از امام حسين(ع) به ميدان رفت و پس از نبردي شجاعانه ?? تن از دشمنان را به هلاکت رساند و ?? تن ديگر را زخمي نمود. تا اينکه سرانجام، بر اثر جراحات وارده، پيکر نيمه جانش در ميدان افتاد. زماني که سپاه کوفه براي جدا کردن سرهاي شهدا آمدند، او را زنده يافتند، «اسماء بن خارجه فزاري» که از خويشان مادري او بود، وساطت کرد و او را با خود به کوفه برد و مداوا کرد تا اينکه زخمهايش التيام يافت؛ حسن پس از مدتي به مدينه بازگشت. او سرانجام در سن ?? يا??سالگي بر اثر عوارض ناشي از جراحتهاي وارده در واقعه کربلا و به نقلي بر اثر مسموميت توسط وليد بن عبدالملک در مدينه به شهادت رسيد.

در منابع از ابومحمد حسن بن حسن(ع) به عنوان مردي فاضل پرهيزگار و دانشمند و جليل القدر ياد شده است. او در زمان خود متولى صدقات اميرالمؤمنين على بن ابي طالب(ع) بود، نقل شده که او در زماني که توليت صدقات اميرالمؤمنين(ع) را به عهده داشت به همراه گروهي از سواران با حجاج بن يوسف ثقفى - فرماندار وقت مدينه به جايي مي رفتند. حجاج او را خطاب کرده به او گفت: «عمر بن على(ع) را در صدقات پدرش با خود شريك ساز، زيرا كه او عموى تو است و يادگار خاندان شما است!؟» حسن گفت: «من شرطى را كه على(ع) در اين باره كرده [و اين توليت را به فرزندان حسن(ع) واگذار کرده] به هم نمي زنم و كسى را كه او، در صدقاتش داخل نكرده من داخل نخواهم كرد.» حجاج گفت: «اكنون من او را داخل در اين صدقات مي كنم.»

با شنيدن اين سخن حسن‏ مثني خود را به کناري كشيد و سپس در زمان مناسب از حجاج بن يوسف و همراهانش جدا شده به سوي شام رهسپار شد. پس از رسيدن به شام، بر در کاخ عبدالملك بن مروان – خليفه اموي- ايستاد و اجازه ملاقات خواست، در اين هنگام يحيى بن ام ­الحكم بر او گذشت و چون او را ديد نزد او آمد و بر او سلام كرد و جوياي احوالش شده و از علت آمدنش به شام پرسيد. پس از شنيدن سخنان حسن مثني، يحيي به او گفت: «که به او کمک کرده و ترتيب اين ملاقات را خواهد داد.». پس از ورود حسن بن حسن(ع) بر خليفه اموي، عبدالملك به او خوش آمد گفت و با خوشروئى آماده پاسخ به درخواست او شد؛ موهاي حسن مثني زودتر از موعد سفيد شده بود، پس عبدالملك در حالى كه يحيى بن ام الحكم نيز در جلسه حضور داشت به حسن گفت: «اى ابا محمد زود پير شدي و موهايت سفيد شد؟» يحيى بن ام الحكم گفت: «اى اميرالمؤمنين چرا چنين نباشد! آرزوهاى مردم عراق او را پير كرده، گروههاى مردم از هر سو به سوي او مي شتابند و او را به طمع خلافت مي اندازند (و اين اندوه نرسيدن به خلافت است که او را پير كرده است.!)» حسن بن حسن(ع) رو به يحيى بن ام الحكم كرده گفت: «به خدا پذيرائى بدى از من كردى، اينگونه نيست كه تو مي گوئى، بلكه ما خاندانى هستيم كه موى ما زود سپيد مي شود.» سپس يحيي در حاليکه عبدالملك سخنان او را مى ‏شنيد به حسن گفت: «بگو براي چه به اينجا آمده‏اى؟» حسن مثني جريان حجاج بن يوسف ثقفي و سخنانش را بازگفت.

در اين هنگام عبدالملك گفت: «حجاج اجازه چنين كارى ندارد و من براى او نامه‏ اى مى ‏نويسم كه از اين كار منصرف شود.» پس نامه‏ اى به حجاج نوشت و صله اي نيكو به حسن بن حسن(ع) داد. چون حسن از نزد عبدالملك بيرون آمد يحيى بن ام الحكم با او ديدار كرد. در اين هنگام حسن مثني يحيى بن ام الحكم را به خاطر سخنان نسنجيده و کذبش در حضور عبد الملك مورد شماتت قرار داده به او گفت: «اين چه سخناني بود که در نزد خليفه گفتي؟» يحيى به او گفت: «آرام باش كه به خدا سوگند هميشه خليفه از [قيام] تو در هراس است، و اگر ترس از [قيام] تو نبود خواسته‏ات را نمى‏ پذيرفت و من از نيكى به تو كوتاهى نكردم. (يعنى اين سخن من موجب گشت كه بيم تو در دل او بيشتر شود و حاجتت را روا سازد).»

ابوبکر بن حسن بن علي(ع)


برخي از منابع او و برادرش قاسم را از يک مادر و پدر دانستند و نقل کرده ­اند که ابوبکر از مادري ام ولد به نام نُفَيله يا رمله به دنيا آمد. ابوالفرج اصفهاني، شهادت او را قبل از شهادت قاسم بن حسن(ع) عنوان کرد است ولي شيخ مفيد معتقد است که شهادت اين نوجوان بعد از شهادت قاسم بوده­ است.». در زيارت رجبيه ابوبکر بن حسن(ع) مورد خطاب امام معصوم(ع) قرار گرفته و مورد سلام و تحيت ايشان قرار گرفته است، در اين زيارت آمده: «السّلام علي ابي ­بکر بن حسن(ع)» سپس از تير سه شعبه­ اي که بر بدن او وارد شده بود ياد شده و بر قاتل او عبدالله بن عقبه غنوي نفرين شده است.

 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 
شهرستان فارسان در یک نگاه
شهرستان فارسان در يک نگاه

خبرنگار افتخاري
خبرنگار افتخاري

آخرین اخبار
اوقات شرعی
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8 google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html